قلمرو طلوع ماه *

سارا مدت مدیدی نیست عاشقم شده ای

دیده ام چشم های خیس ت را پس از تماشای هربار شب بخیر گفتن من

تنم را بی اجازه ی تو، برهنه کرده ام زیر دوش

موهام را با آب تنی انگشتانم در دریاهای شور جلا داده ام به حسرت دست هات

سارا برایت گاهی در آخرین ایستگاه دست تکان داده ام

سیگار گیرانده ام به صفت خاصه ی لب گرفتن از تو

گوش هایم را با گوش ماهیان آفتاب سوخته زینت داده ام برای شنفتن صدای گرفته ی بغض هات

سارا … من معشوقه ی بدی نیستم ها

من هم گاهی برای داشتن تو به خودم لرزیده ام

دیشب تب داشتم از بوی اتاق خواب بی تو

همه ی تقصیرها گردن مرزهایی ست که خیلی قبل از عاشق شدن تو، رسم کردند بین آدم ها

من از زیر پنجره ی اتاق تو بوده است که رد شوم

همان بستنی فروشی را هم گذری دیدم

روی همان سنگفرش ها هم ته سیگار له کردم

به درخت های محل زیست تو غریبگی نمی کنم

با قمریان دروازه ی اندوه تو نیز، ذات یگانه ای دارم

سارا برای ما سقفی خدا دارد آن طرف جهان ش

رختخوابی پهن به تمام آزاد راه های بن بست

و نقاشانی از گرفتگی قلب تو، پاره ای رسوم تازه بنا کرده اند

سارا … من معشوقه ی زیبای تو، اینک رو به روی عاشق ترین زن جهان، تمام قد اعترافی دارم

دست هایم هنوز می لرزند … انگار شرم کلمات فرصت بازگویی را از من بگیرند …

…. فکر خوبی دارم

خانه ای می سازم برایت بر بلندترین درخت های کنجکاو محله ی های پایین دست

و تنم را می سپارم به نیازهای تلمباشت شده ی هوس گریز تو

استقامت فایده ای ندارد وقتی معشوقه ی برهنه ات اینجا ایستاده است

کافی ست چراغ ها را خاموش کنی

مست تر از آن هستم که ملافه ها را تعویض کنم

در را قفل کن سارا

بی هوا مچالگی ی زنانه ی محرمانه ی ما، دست نامحرم ها را وا نذارد برای تکه پرانی به حرمت عشق

عشق حرمت دارد سارا

گفتمان بی پرده ی بالا زدن هورمون زنانه ی تخمدان از کار افتاده نیست

عشق تاثیر بی قرار دقیقه های انتظارکشیدن زنی در کوچه ای خلوت است

عشق سرما حالی ش نیست … برف تمام مشهد شما را هم که بگیرد من به موقع می آیم سارا

من وقت خوبی به زندگی ت نیامدم؟

آمدم سارا

آمدم که اینجور پریشان و سر به تویی

سارا … بیا قولی بدهیم به هم

نه از آن قول های دخترکان بیست ساله ی زن کشف کن

از آن قول ها که برایش در کتاب ها قسم های حضرت عباسی می خوردند پیرمردهای گذرهای بی عابر

دلم برای گرفتن قولی متبرک نیز فشرده می شود سارا

معشوقه ات به تو پناه آورده است

معشوقه ات دیگر به زنان آلوده نیست

معشوقه ات لباس خواب حریر آلبالویی پوشیده است به نوازش چشمان پف کرده گریان ت

اینجا معشوقه ای حی و حاضر است تا حالی ت کند عشق تباه نمی شود سارا

دل بی خودی به درک نمی رود سارا

حکمتی هست در هر زنی که به اتاق ت راهش دادی

حکمتی ست در بوسه های دریغ شده

در سینه های مکیده شده

در میانه های دریده شده

در عشق های تنیده شده

سارا من به تو آمدم

به صدایی که نامیده شد از حنجره ی سکوت بند کرده ی تو

باور می کنی دیگر؟

دیگر ندارد

عشق از صفات و موصوفات تهی ست

معشوقه ای داری زیبا … کافی ت نیست سارا؟

معشوقه ای داری عاشق … کافی ت هست سارا؟

بیا بغلم بخواب … باقی ش با من

*: عنوان فیلمی از وس اندرسن